به دنبال رد پای دوست...

سیر نمایشگاهی جایگاه زن 7 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 6 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 5 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 4 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 3 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 1 سیر نمایشگاهی زن مسلمان جواب دندان شکن..... دل، انسان و دنیا.... چگونه پاکدامنی زنان خود را حفظ کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تمدن یعنی....... آزادی... آدما از لحاظ فهمیدن چند دسته هستن؟؟؟؟؟ زندگی واقعیت نه خیال.... سبک زندگی 2 به نظر شما واقعیه؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! سبک زندگی جمله ای بسیار مهم در امر تبلیغات....


بوی خوب عشق آید از بهار....

بسم الله

به نام خداوندی که لحظه لحظه زندگی را سرشار از عشق کرد...

در همه حال...

در حال خنده...

بغض....

گریه...

تعجب...

بهت...

سرما...

گرما...

با ما...

بی ما...

خلاصه هر حالی که فکرشو بکنی....

به نام خداوندی که همه فصل هاش زیبا هستن و عاشقانه....

زمستون به برفاش و سوز سرماش واقعا زیبا و دوست داشتنیه...

پاییز با غروبای برگ ریزش حال عجیبی به آدم میده...

تابستون با گرمای سرشار از عشق و شب های پر ستاره تو جنگل های شمال با ... زیر آسمون خدا چشم دوخته به آسمون و ستاره هاش...

(جای خالی رو هر جور دوست داری به صورت مجاز پر کن. مثلا با همسر یا دوست یا پسر یا دخترم و... فقط مجاز عاقلانه باشه)

بهار یه حال دیگه ای داره...

من تمام فصلها رو دوست دارم اما بهار یه چیز دیگس...

بهار سرفصل آشنایی منو و همسرم تو مراسم خواستگاریه....

یادش بخیر...

اردوی جهادی بودم....

پدرم گفت نمیخوای بیایی خونه؟؟

گفتم نه از همین جا مستقیم میرم دانشگاه...

عیدم نرفتم خونه...

ولی خب چه میشه کرد...

تقدیر دیگه...

فکر کنم ششم فروردین بود نمیدونم چی شد برگشتم خونه...

طرفو از قبل میشناختم...خجالتی

نه به رسم امروزیا(یعنی دوست دختر دوست پسری)...

به رسم اون روزیا... یعنی دوست داشتن دورا دوری....چشمک

سرجمع چند بار همدیگه رو دیده بودیم اونم کوتاه در کنار خانواده...خنده

همون شد و افتادیم سر زبونا...خنده

هر دو طرف انکار میکردیم....متعجب

حقیقتا هیچ ارتباطی نداشتیم...

اصلا رابطه فامیلی نزدیک... یا رفت و آمد هم نداشتیم...

فقط از یه طایفه بودیم...

خلاصه اومدم و نمیدونم چی شد که پیشنهاد خواستگاری تو عید رو به پدر دادم (از قبل داده بودم اما نه برای عید اون سال برای بعد از درس یا حداقل تابستون اون سال)

رفتیم و گفتیم و بله رو گرفتیم....خجالتی

کلی سوال آماده کرده بودم که بپرسم اما دانشگاه جا گذاشته بودم..اخم

از همون چیزایی که تو ذهنم بود و برام مهم بود پرسیدم و جلسه پرسش و پاسخ ما 2 ساعت و نیم طول کشید..!!!آرام

اعصاب همه خرد شد و حوصله ها سر اومد...مردد

خلاصه با اجازه بزرگترها بله رو گرفتیم.........لبخندخندهآرام

آخ چه بهاری.... با این بهار یخ مجردی آب شد...

تو اردیبهشت عقد کردیم...البته:

من گفتم عقد باشه برای تابستون...زبان درازی باز خودم گفتم اردیبهشت عقید میکنیم....آرام

یک سال بعد دوباره بهار شد... من از اردوی جهادی برگشتم و فروردین رفتیم سفر مکه... و اردیبهشت ولیمه دادیم و زندگی متاهلی رو زیر یک سقف 6 در 4 شروع کردیم....

بله دیگه شروع زندگی مستقل تو بهار... چقدر خوب ما با بهار شروع کردیم...

گذشت و سال بعد تو بهار بچمون بدنیا اومد....

خلاصه ما با بهار کلی خاطره زیبا داریم...

به بهار لبخند بزنید....لبخند

واس همین هر وقت نزدیک عید میشه من بوی عشق رو شدید تر از همیشه احساس میکنم...

من عاشق بهارم...

فکر نکنید تو این مدت همه چی گل و بلبل بود...

نه...

مشکلات بود...اما...

اون چیزی که مهم بود این بود که ما با هم بودیم....

جر و بحث داشتیم اما آخرش به با هم بودن می رسیدیم....

من عاشق این با هم بودن هستم....

من عاشق بهارم...

به بهار لبخند بزنید....

سر سفره عید موقع سال تحویل کاری کنیم دلامونم با طبیعت موافق باشه و تغییر کنه...

دعامون کنید...

عیدتون پیشا پیش مبارک...چشمک



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: بهار, عشق, من, همسرم, خواستگاری, عقد, زندگی, متاهلی,

نویسنده : مهدی تاریخ : چهار شنبه 25 / 12 / 1393

تقدیم با عشق به عشق

بسم الله

به نام خداوندی که عشق محبوبم را در قلبم چنان چشمه ساری خنک جاری گردانید که خنکایش آتش درونم را التیام بخشیده...

به نام خداوندی که محبت معشوقم را مانند شبنم صبحگاهی بر گلبرگ های قلبم نشانده که طراوت بخشش باشد...

ای عشق... ای یگانه هدیه ی خداوند در زندگی من برای تو می نویسم....

اکنون که مانند زیباترین ترانه ها در زندگی من سروده میشوی...

اکنون که مانند گرم ترین آتش ها بر قلب من حرارت میدهی....

اکنون میگویم که دوستت دارم....

چیزی برای نشان دادن مهرت در دنیا وجود ندارد...

حتی کلمات توانایی ابراز عشقم به تو را را ندارند...

چه کنم که دچار جبر کلماتم... دوست می داشتم با چیزی فراتر از تصور تو را وصف کنم ولی نیافتم...

به کلمات پناه آوردم... عذرم را بپذیر...

عذرم را بپذیر اگر محدود به کلمات میکنمت ای عشق....

نمیدانم چگونه پاسخ همه ی فداکاریهایت را بدهم...

چیزی ندارم جز دعا

چیزی ندارم جز خواستن از کسی منت نهاد بر من و  تو و عشقت را به من ارزانی داشت....

پس از او میخواهم:

الها! به عزتت سوگند عشقمان را ابدی گردان تا این هدیه تا ابد برایم بماند...

بارالها! به قدرتت سوگند قبل از او مرا بمیران که طاقت فراقش ندارم...

جان خدایا! ما را در دنیا و آخرت از هم جدا مگردان...

***تقدیم به همسرم مهربانم ***

***همسر مهربانم از عمق جان دوستت دارم***



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: عشق, همسرم, با عشق, محبت, ,

نویسنده : مهدی تاریخ : چهار شنبه 6 / 11 / 1393

وصیت نامه شهید صمصام طور

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه شهید صمصام طور

سپاس بیکران خداوند منان راکه با نعمت انقلاب اسلامی و رهبری پیامبر گونه امام ما را که غرق شده در آرزوهای استعمار ساخته(آرزوهای ساخته شده توسط استعمارگران از طریق کار فرهنگی و فرهنگ غربی  حاکم بر جامعه دوران قبل انقلاب) دنیا خواهی و رفاه طلبی بودیم به دنیای انیانیت و سوز داشتن و عشق و ایثار هدایت کرد.درود و سلام به ارواح شهدای جنگ. از اینکه توفیق حضور در جبهه ها نصیب این حقیر شده خداوند منان را سپاس میگذارم.

عزیزانم شرافت و آزادگی واقعی بدون تحمل رنج بدست نمی آید. باید سینه ظلمت شب را شکافت و به ظالمان هجوم آورد تا فجر و آزادگی و شرافت به دست آید. قدرت های استکباری سالیان دراز زندگی انسانی مردم را جولانگاه تمایلات نفسانی و تقاضاهای ضد انسانی خود قرار دادند... این ها از آنجا که بنیاد نظام فکری و اجتماعی آنها قلدری است جز زبان اسلحه را نمی فهمند پس به هر یک از ما واجب است که با مستکبرین بجنگیم.

باید وصیت نامه های آتشین نوشت و بند های پوتین را محکم بست و تفنگ را برداشت، از میان دریای خون عبور کرد. باید کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد. باید به سراغ مرگ رفت. راه آزادی و دین داری حقیقی، راه پرفراز و نشیبی است و موانع و مشکلات فراوان دارد. برای طی این راه باید عاشق شد.

راه عاشق شدن این است که نخست باید دردمند بود. باید درد علی(ع) را در سینه، غم زهرا(س) را در جان و سوز حسین (ع) را در عمق جان داشت. الهی بگیرد می شود عشق.

پاسدار ارزش های اسلامی باشید. با فساد و فحشا و رفاه طلبی مخالفت کنید که جولانگاه شیطان است و آفت پرور علیه انقلاب. مسجدها را پر کنید و با داشتن جلسات قرآن و دعا روح و جان خود را از زنگها و رنگهای مادی بزدایید.

قانع باشید تا آماده هرگونه فداکاری و ایثار باشید. گشاده رو و خوش برخورد باشید اما بر سر معیارهای اسلامی هرگز نرمش نشان ندهید که تمام خونها برای اسلام ریخته شده. در موقع هجوم مشکلات به خدا پناه ببرید و هرگز از رحمت خدا نا امید نشوید. در موقع هرکاری خدا را حاضر ببینید. جز برای خدا برای احدی تعظیم نکنید.

با خودشناسی می توان تمامی شیطانهای درون را ازبین برد و بر هوای نفس فایق آمد. فرزندانم، قدر انسان در دنیا به (میزان) همت اوست و همت انسان به آرزویش است که هرچه آرزو کمتر باشد تعلق انسان کمتر است. البته این به معنای بی تفاوتی به مسائل اجتماعی نیست؛ بلکه آن است که دنیا هدف نباشد.

مطاله در تاریخ و قرآن،

توکل به خدا،

برنامه ریزی در کارها،

داشتن شرافت،

داشتن آزادگی،

رعایت ارزش های اسلامی و اخلاق اسلامی در کار و شغل حتی در تجارت،

در نظر گرفتن رضایت خدا و نه رضایت مردم،

توجه به امدادهای غیبی،

خوش خلقی و گشاده رویی،

توجه به مرگ،

زیاد گوش کردن و کم حرف زدن.

سعی کنید همیشه دردمند باشید که بی دردی نشانه سقوط انسانیت انسان است.

والسلام – صمصام طور

خدایا استاد دانشگاه جبهه چه کسی بود که اینچنین عشق آموخت؟

من هم میخواهم شاگرد این دانشگاه شوم. خدایا چه کنم؟



:: موضوعات مرتبط: وصیت نامه اسطوره ها، ،
:: برچسب‌ها: وصیت نامه, شهید صمصام طور, شهید طور, استکبار, عشق, درد, قناعت, درس زندگی,

نویسنده : مهدی تاریخ : سه شنبه 5 / 11 / 1393

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به به دنبال رد پای دوست... مي باشد.