به دنبال رد پای دوست...

سیر نمایشگاهی جایگاه زن 7 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 6 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 5 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 4 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 3 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 1 سیر نمایشگاهی زن مسلمان جواب دندان شکن..... دل، انسان و دنیا.... چگونه پاکدامنی زنان خود را حفظ کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تمدن یعنی....... آزادی... آدما از لحاظ فهمیدن چند دسته هستن؟؟؟؟؟ زندگی واقعیت نه خیال.... سبک زندگی 2 به نظر شما واقعیه؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! سبک زندگی جمله ای بسیار مهم در امر تبلیغات....


آدما از لحاظ فهمیدن چند دسته هستن؟؟؟؟؟

سلام

به نظر شما آدما از لحاظ فهمیدن

چند دسته هستن؟؟؟؟؟؟؟

هر کس یه تقسیم بندی داره...

شما چطور؟؟؟

من یه تقسیم بندی دارم که شاید جالب باشه.

به نظر من گاهی آدم تو سن کوچیکی

به درک و فهم میرسه

گاهی تو سن نوجوانی

و گاهی در سن جوانی

و گاهی انسان به بزرگسالی میرسه

تازه بعد از اون میتونه بفهمه

و گاهی به سن پیری میرسه

و

قادر به درک محیط پیرامون و جامعه و زندگی میشه

گوشاتونو بیارین جلو...

گاهی آدما پیر میشن اما به درک نمیرسن...

نکنه پیر بشیم و .....



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: درک, فهم, محیط پیرامون, زندگی, کودکی, جوانی, ن, جوانی, ,

نویسنده : مهدی تاریخ : پنج شنبه 7 / 3 / 1394

زندگی واقعیت نه خیال....

سلام


زندگی رویا و خیال نیست که بتونی هر جور خواستی در بیاری...

زندگی واقعیته.... واقعیت...


به واقعیت ها بیشتر فکر کن...


یا رویاهاتو با واقعیت یکی کن یا رویا ها تو به واقعیت تبدیل کن...

در هر صورت باید واقعیت رو قبول کنی...

پس با تکیه بر واقعیت زندگی کن نه رویا و خیال...



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: زندگی, روویا, خیال, واقعیت, ,

نویسنده : مهدی تاریخ : سه شنبه 27 / 2 / 1394

بوی خوب عشق آید از بهار....

بسم الله

به نام خداوندی که لحظه لحظه زندگی را سرشار از عشق کرد...

در همه حال...

در حال خنده...

بغض....

گریه...

تعجب...

بهت...

سرما...

گرما...

با ما...

بی ما...

خلاصه هر حالی که فکرشو بکنی....

به نام خداوندی که همه فصل هاش زیبا هستن و عاشقانه....

زمستون به برفاش و سوز سرماش واقعا زیبا و دوست داشتنیه...

پاییز با غروبای برگ ریزش حال عجیبی به آدم میده...

تابستون با گرمای سرشار از عشق و شب های پر ستاره تو جنگل های شمال با ... زیر آسمون خدا چشم دوخته به آسمون و ستاره هاش...

(جای خالی رو هر جور دوست داری به صورت مجاز پر کن. مثلا با همسر یا دوست یا پسر یا دخترم و... فقط مجاز عاقلانه باشه)

بهار یه حال دیگه ای داره...

من تمام فصلها رو دوست دارم اما بهار یه چیز دیگس...

بهار سرفصل آشنایی منو و همسرم تو مراسم خواستگاریه....

یادش بخیر...

اردوی جهادی بودم....

پدرم گفت نمیخوای بیایی خونه؟؟

گفتم نه از همین جا مستقیم میرم دانشگاه...

عیدم نرفتم خونه...

ولی خب چه میشه کرد...

تقدیر دیگه...

فکر کنم ششم فروردین بود نمیدونم چی شد برگشتم خونه...

طرفو از قبل میشناختم...خجالتی

نه به رسم امروزیا(یعنی دوست دختر دوست پسری)...

به رسم اون روزیا... یعنی دوست داشتن دورا دوری....چشمک

سرجمع چند بار همدیگه رو دیده بودیم اونم کوتاه در کنار خانواده...خنده

همون شد و افتادیم سر زبونا...خنده

هر دو طرف انکار میکردیم....متعجب

حقیقتا هیچ ارتباطی نداشتیم...

اصلا رابطه فامیلی نزدیک... یا رفت و آمد هم نداشتیم...

فقط از یه طایفه بودیم...

خلاصه اومدم و نمیدونم چی شد که پیشنهاد خواستگاری تو عید رو به پدر دادم (از قبل داده بودم اما نه برای عید اون سال برای بعد از درس یا حداقل تابستون اون سال)

رفتیم و گفتیم و بله رو گرفتیم....خجالتی

کلی سوال آماده کرده بودم که بپرسم اما دانشگاه جا گذاشته بودم..اخم

از همون چیزایی که تو ذهنم بود و برام مهم بود پرسیدم و جلسه پرسش و پاسخ ما 2 ساعت و نیم طول کشید..!!!آرام

اعصاب همه خرد شد و حوصله ها سر اومد...مردد

خلاصه با اجازه بزرگترها بله رو گرفتیم.........لبخندخندهآرام

آخ چه بهاری.... با این بهار یخ مجردی آب شد...

تو اردیبهشت عقد کردیم...البته:

من گفتم عقد باشه برای تابستون...زبان درازی باز خودم گفتم اردیبهشت عقید میکنیم....آرام

یک سال بعد دوباره بهار شد... من از اردوی جهادی برگشتم و فروردین رفتیم سفر مکه... و اردیبهشت ولیمه دادیم و زندگی متاهلی رو زیر یک سقف 6 در 4 شروع کردیم....

بله دیگه شروع زندگی مستقل تو بهار... چقدر خوب ما با بهار شروع کردیم...

گذشت و سال بعد تو بهار بچمون بدنیا اومد....

خلاصه ما با بهار کلی خاطره زیبا داریم...

به بهار لبخند بزنید....لبخند

واس همین هر وقت نزدیک عید میشه من بوی عشق رو شدید تر از همیشه احساس میکنم...

من عاشق بهارم...

فکر نکنید تو این مدت همه چی گل و بلبل بود...

نه...

مشکلات بود...اما...

اون چیزی که مهم بود این بود که ما با هم بودیم....

جر و بحث داشتیم اما آخرش به با هم بودن می رسیدیم....

من عاشق این با هم بودن هستم....

من عاشق بهارم...

به بهار لبخند بزنید....

سر سفره عید موقع سال تحویل کاری کنیم دلامونم با طبیعت موافق باشه و تغییر کنه...

دعامون کنید...

عیدتون پیشا پیش مبارک...چشمک



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: بهار, عشق, من, همسرم, خواستگاری, عقد, زندگی, متاهلی,

نویسنده : مهدی تاریخ : چهار شنبه 25 / 12 / 1393

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به به دنبال رد پای دوست... مي باشد.