به دنبال رد پای دوست...

سیر نمایشگاهی جایگاه زن 7 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 6 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 5 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 4 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 3 سیر نمایشگاهی جایگاه زن 1 سیر نمایشگاهی زن مسلمان جواب دندان شکن..... دل، انسان و دنیا.... چگونه پاکدامنی زنان خود را حفظ کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تمدن یعنی....... آزادی... آدما از لحاظ فهمیدن چند دسته هستن؟؟؟؟؟ زندگی واقعیت نه خیال.... سبک زندگی 2 به نظر شما واقعیه؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! سبک زندگی جمله ای بسیار مهم در امر تبلیغات....


مهمانی خدا...

کاش خدا همنشین سفره من باشد...

با او قسمت میکنم، هر چه دارم را من....

گرچه در سفره من، نان خشکی بیش نیست...

من همان را با خدای خویش قسمت میکنم...

در کنار سفره ام چشمه آبی جاریست...

به زلال آیینه، آبی از آن جاریست...

تا خدا می آید...

سفره را پهن کنم...

نانی در سفره ام نیست!!!!

نان خشکم کجاست؟؟؟

سفره را خوب تکان دادم من...

نان خشکهایم نیست...

پس چه شد نان هایم؟؟؟

در کجا بنهادم؟؟؟

روی طاقچه؟؟؟

نه نیست...

توی گنجه؟؟؟

نه نیست...

آه یادم آمد...

نان خشک را دادم، به پسری کوچک...

پس چگونه من ز مهمان، پذیرا باشم...

خجل از روی خدای خویش تنها باشم؟

شاعر(س.ک)

ادامه دارد...

 

 



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: خدا, مهمانی, شعر مهمانی خدا, شعر,

نویسنده : مهدی تاریخ : سه شنبه 10 / 12 / 1393

موعظه های لقمان...

فرزندم هيچکس و هيچ چيز را با خداوند شريک مکن!

 «وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»

«(به خاطر بیاور) هنگامى را که لقمان به فرزندش ـ در حالى که او را موعظه مى کرد ـ گفت: «پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگى است.»

این اولین موعظه لقمان حکیم به فرزندش بود...

میتونیم درس بگیریم میتونیم از کنارش بگذریم...

 

گاهی اوقات بدون اینکه فکرشو بکنیم و یا بخواهیم این کار را انجام میدهیم...

خدا شریکی نداره....

خدایا ! اگر گاهی از روی اشتباه و ندانسته این کار رو کردم از من خرده نگیر....

خدایا! اگر جهان آفریدگاری غیر از تو داشت این نظم رو نداشت...

خدایا! دست ما رو بگیر که ما فطرتا به تو معتقدیم اگر چه گاهی در عمل کوتاهی میکنیم و...

 

خدایا! اگر تو ما را نپذیری به کجا باید پناه ببریم...

خدایا! تو وجودت کرم و بخششه.... پس خلاف ذاتت عمل نمیکنی...

خدایا! چه بسیار خوبی هایی که من اهلش نبودم و تو در بین مردم منتشر کردی...

خدایا! تو باعث شدی مردم فکر کنن من آدم خوبی هستم...

خدایا! دوستت دارم...



:: موضوعات مرتبط: خودم، ،
:: برچسب‌ها: خدا, دوستی با خدا, موعظه لقمان, ,

نویسنده : مهدی تاریخ : دو شنبه 2 / 12 / 1393

دلت را خانه ما کن....

افسران - اونهائی که یادشون رفته خدا چقدر بنده هاشو دوست داره بخونن

دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من
به ما درددل افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای دل،کلید استجابت را ،
بیا یک لحظه با ما باش ،پیداکردنش بامن

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاورقطره ای اخلاص ،دریاکردنش بامن

اگر درها برویت بسته شد، دل برمن کن بازآ
دراین خانه دق الباب کن ،بازکردنش بامن

به من گو حاجت خودرا، عجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی ،محیا کردنش بامن

چوخوردی روزی امروز،مارا شکر نعمت کن
غم فردا مخور ، تاءمین فردا کردنش بامن

بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را ،جمع و منها کردنش با من

اگر عمری گنه کردی ،مشو نومید از رحمت
تو ، توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من

برگرفته ار سایت افسران.



:: برچسب‌ها: شعر, خدا, انسان,

نویسنده : مهدی تاریخ : سه شنبه 7 / 10 / 1393

خدای توبه پذیر

یکی از بزرگان دین که نام او را شیخ نجیب الدین می گفتند تعریف می کرد که : شبی از شبها خوابم نبرد و هرچه کردم استراحت کنم نتوانستم. تصمیم گرفتم حرکت کرده و به گورستان بصره بروم و دعایی برای اموات بخوانم، شاید قلبم آرام گیرد و بخوابم. به دنبال همان تصمیم، به گورستان رفتم، شب از نیمه گذشته بود، دیدم که چهار نفر جنازه ای را به دوش گرفته و وارد قبرستان شدند. با خود گفتم که شاید آن را کشته اند که این وقت شب برای خاک کردن آورده اند ، پیش رفته و گفتم: شما را به خدا سوگند می دهم راستش را بگویید آیا این جنازه را شما کشته اید یا دیگری ؟ ... در جواب گفتند : ای مرد در حق مسلمانان گمان بد مبر، این را کسی نکشته و ما چهار نفر مزدوریم، پولی گرفته آن را به اینجا حمل کردیم. سپس زنی را که در قبری مشغول آماده کردن آن بود به من نشان دادند و گفتند : صاحب جنازه آن زن است که مشغول آماده کردن قبر است . من پیش رفته پیرزن گیسو سفیدی را دیدم که مشغول خاک برداری از قبر است و آن را برای دفن آن جنازه آماده می کند. ماجرای جنازه و این که چرا می خواهد شبانه آن را دفن کند و کسی متوجه نشود، را از آن زن سوال کرد . آن زن سرش را بلند کرد و آهی کشید وگفت : این جنازه پسر من است و او جوان فاسق و از گنهکاران بود که در این شهر همه مردم او را به بدی و بدکاری مثل می زدند، و از او متنفر بودند؛ وقتی پسرم مریض حال شد، مرا به بالین خود خواست و گفت: مادر، می دانی که من بد بوده ام و مردم مرا به بدی مثل می زدند ولی من به درگاه خداوند توبه پذیر، توبه کرده ام، امیدوارم قبول فرماید؛ بعد گفت : مادرجان چند وصیت به تو می کنم ، امیدوارم که درباره پسر گنهکارت انجام دهی، تا خدا مرا ببخشد و از سر تقصیراتم بگذرد.

اول: وقتی من مردم ریسمانی به گردنم ببند و جنازه ام را دور خانه بگردان و بگو خدایا ، خداوندا! این بنده گریخته و بد عمل توست، توبه کرده و به دست سلطان اجل یعنی مرگ، گرفتار آمده ؛ اورا بخشیده و بر او رحمت کنی؛ رحم کن بر او یا ارحم الرّاحمین .

دوم: چون مردم در این شهر مرا به بدی یاد کرده و از من متنفّرند، ممکن است برای دفنم حاضر نشوند؛ تو خود اقدام به غسل و کفنم کن و شبانه مرا به خاک بسپار تا مردم مطلع نشده و مرا لعنت نکنند.
سوم: اگر ممکن شد، تو خودت مرا به قبر بگذار، شاید خداوند به خاطر گیسوان سفید ت ، بر من رحم کند و مرا پذیرفته و عذابم ننماید .

آن مرد متدیّن گوید : آن پیر زن رو به من کرد و گفت: ای مرد! بدان وقتی پسرم از دنیا رفت ، من به وصایای او اقدام کرده، ریسمان بر گردنش بستم و خواستم جنازه اش را دور خانه بگردانم؛ ناگهان صدایی شنیدم که گفت: هر آینه آگاه باشید، ترس و حزنی برای دوستان خدا نیست؛ این چه گستاخی وجرآتی است که می خواهی با دوستان خدا انجام دهی ! مگر نمی دانی که خداوند توبه پذیر و ارحم الراحمین است و با بندگان خود که توبه می کنند و به سوی او برمی گردند، مهربانی می کند .

من دیگر قدرت آن را پیدا نکردم که آن عمل را انجام دهم، پس به غسل دادن و کفن کردن جنازه پسرم اقدام نموده و الان که هنگام شب است، او را به اینجا حمل نموده و می خواهم دفنش کنم ، این است ماجرای فرزندم ، صاحب این جنازه .

شیخ نجیب الدین گوید :

وقتی من شرح حال آن جنازه را شنیدم ، فهمیدم که خداوند توبه او را پذیرفته و از گناهانش درگذشته است؛ خود اقدام به دفنش نموده و از مادر آن جوان اجازه خواستم تا او را به خاک بسپارم، وقتی جنازه را با احترام وارد قبر نمودم، این سخنان را شنیدم: ای شیخ! بدانکه خداوند بخشنده و مهربان است، هر که از گناهانش توبه کند و به سوی او برگردد، خدای توبه پذیر، توبه اش را پذیرفته و گناهانش را می بخشد و او را در جوار رحمتش قرار می دهد .

گر ما مقصّریم تو دریای رحمتی                               جرمی که می رود به امید عطای توست

شاید که در حساب نیاید گناه ما                              آنجا که فضل و رحمت بی انتهای توست

منبع : راه بازگشت به سوی خدا ص 98 (به نقل از کتاب مصابیح القلوب)

برگرفته از سایت سراج اندیشه



:: موضوعات مرتبط: داستان، ،
:: برچسب‌ها: خدا, توبه, مردن, گناهکار,

نویسنده : مهدی تاریخ : یک شنبه 25 / 7 / 1393

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به به دنبال رد پای دوست... مي باشد.